عشق واقعی...
مــن دریـــام 19ســالــم بود معــمـــاری مــیخوندم وتــازه تــــرم اولــی
بــودم اولین جلسه کلاسم بود وای!!!اصلا به اون محیط
عادت نداشتم آخه برا اولین باربود که وارد کلاسی میشدم که جوش
مخلوط بود یعنی پسرودخترباهم بودن خـــیلی برام سخت بود
تــااینکه دوهفته ای گذشت تقریبا عادی شده بود توکلاس همه بهم
تیکه میپروندن امــا فقــط یه پسره بود که باوجود سروضع
وتیپی هم که داشت اصــلا بــه هیچکی محــل نمیداد طــوری که دخترا
پــسرخشکه صداش میکردن قیافه دلبری هم داشت
اســمش محسن بود،محسن تقوی خــیلی ازش خوشم میــومد هم خــوش
قیافه بود هم خوش تیپ وباکلاس اما بیشتر ازهمه از
نجــابتش خوشــم میومد منــم همیــشه سرم توکـار خودم بــود و اهل تیکه و این
حــرفام نبودم.بـرخلاف بقیه که بعد کلاس خوش
✘ادامهـ مطلبـ✘